مردی که خیلی عاشق بود پشت شیشه آسمانخراش نشسته و سیگار می کشید . مرد آنقدر عاشق بود که وقتی آخرین پک را به سیگار زد یادش رفت که باید ته سیگارش را پایین بیاندازد ، نه خودش را... اصن یه وضی
يارو اومده تو كوچه داره آشغالاي دمه خونه رو ميريزه بيرون ميجوره!!! ميگم برادر محترم چيكار ميكني؟ ميگه بتوچه اگه لازمش داشتي بيخود كردي گذاشتي بيرون، آقا ضايــــــــــــع شدم! اصن يه وضي!
دو تا مرد از جهنم میان بیرون، مردم بهشون میگن چطور بود... اونا هم میگن:خدایی کار دو نفر نبود ولی خاموشش کردیم....اصن یه وضی
داداشم عاشقِ اینه که بره خونه ی یکی از این فامیلامون که یه دختره از خودراضی داره ، از این مدلا که فکر میکنه همه خواستگارشن! ...بعدش دختره براش شربت بیاره؛در حالیکه لیوانو از تو سینی برمیداره،آروم با یه لبخند خاص بگه : شما خودتون درست کردین ؟! اونم با عشوه بگه : بلـــه ، نوشِ جــان ! اونم لیوانو بزاره تو سینی بگه : پـس نمیخورم ؛مرســـی اصن یه وضی ...!
میری آدامس اوربیت بخری، بقاله به جای بقیه پول، بهت آدامس شیک میده اصن یه وضی
الان تو اتاقم نشستم پنجره بازه صدای خروپف همسایه پایینی تا اینجا میاد..... اصن یه وضی
نظرات شما عزیزان: